محمد محمدعلی صداقتی بی شفقت دارد، و به گمان من، همین امر از او نویسنده ای بزرگ و قابل اعتنا ساخته است. این بی شفقتی بیشتر از آن که متوجه دیگران باشد؛ متوجه تقابل آشکار او با
حقیقت'>حقیقت هایی است که در زیر پوست نرم، زیبا و منقش به عرف و عادت جامعه شکلی اثبات شده، تاریخمند و موروثی یافته اند. می خواهم حتی پا را فراتر از این بگذارم و
رمان «نقش پنهان» را سوگنامه ی او در زوال چاره ناپذیر جامعه ای خوب بدانم. به زعم من، در پس و پشت هر کار راستین هنری، اندیشه ای غایی و مضمر نهفته است. اندیشه ای جوهری یا ماده ای که می توان آن را حتی به عبارتی کوتاه فروکاست. «نقش پنهان» صورت جمال یافته ی یا هنرمندانه ی این حقیقت کوتاه و تلخ است که چیزهایی که این همه شریف و محترم شان میداریم آنقدرها هم بی غل و غش و پاکیزه نیستند. این حقیقت در رمان «نقش پنهان» یک صورت مثالی دارد و یک صورت کلان. تمام داستان مکاشفه ای است برای شناخت چهره ی واقعی پدری که در ذهن فرزندش، بداهتاً از کدورت و غبار بی اخلاقی مبری است. در فرایند این غبارزدایی از حقیقت پدر، آن صورت دیگر، که کلان است و من از آن به «
پدرانگی حقیقت» یادمی کنم، به شکلی درهم تنیده و منسجم واکاوی و آشکار می شود. همچنان که حقیقت خدشه ناپذیر و اسطورگی پدر در طول داستان، به زوال دچارمی شود، ساختار کلان جامعه هم به شکلی گریزناپذیر سطوت غروربرانگیزش را از دست می دهد. یک اثر سترگ ادبی زمانی پا به عرصه ی وجود می گذارد که نویسنده اش قادر باشد پرده از روی حقیقتی بردارد، و البته آن را به مخاطب خود بقبولاند. همه ی آن اندیشه ی جوهری نویسنده، که از آن یاد شد، در «براعت استهلال» آغازین داستان خود را در چشم ما می نمایاند؛ «لکه های بزرگ» و زنگاب چتر و چراغ ...
ادامه مطلبما را در سایت چتر و چراغ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : monjezio بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 25 آبان 1402 ساعت: 14:51